از این زاویه هم میتوانم به تمنای عمیق همجنسگراها به تنانگی و تنکامی نگاه کنم:
یک همجنسگرا در طول زندگی یکجور وضعیت تبعید از هویت همجنسگرایی به هویت دگرجنسگرایی را تجربه میکند. از زمانی که هنوز خیلی خیلی جوانتر از آن که بتواند خود را با این جابجایی ناچار و دردناک وفق دهد، از هویت خودش بناچار تبعید میشود به هویت ساختگی دگرجنسگرایی، یا از هویت خودش که برایش ایجاد خطر و خشونت میکند، پناه میبرد به هویت دگرجنسگرا، و این کاملاً شبیه به موقعیت وپناهنده و تبعیدی است. اگر دقت کنید، ایرانیهایی که از ایران فرار کرده و در کشور دیگری پناهنده شدهاند، همه خانهای دارند، اما حس در-خانه-بودن ندارند. ما ایرانیهایی که در موقعیت پناهنده زندگی میکنیم بیشتر از ایرانیهایی که ساکن ایران اند، یا بیشتر از کاناداییهایی که همسایههای ما هستند (یا هلندیها و یا …) به خانه و تعلق و به خانه و حس خانه، و همهٔ چیزهایی که با خانه و در-خانه-بودن پیوند دارد، احساس نیاز میکنیم و این در حالی است که همهٔ ما در یک خانهای زندگی میکنیم و کارتون-خواب نیستیم. این نیاز، ناشی از کنده شدن و پاره شدن و محروم شدن از یک اصل است. برای همجنسگراها این تبعید و پناهندگی از هویت همجنسگرا به دگرجنسگرا، برای مخفی کردن و محافظت از خود اتفاق میافتد. این خودتبعیدی از هویت خود به هویت دیگر، یک حسرت عمیق و همیشگی برای تماس با تن دیگری به وسیلهٔ تن خود ایجاد میکند. یعنی تن همجنسگرا میخواهد خودش را که همیشه پنهان بود، به تن دیگری برساند، و برای ما این یک جور ابراز وجود، ابرای هویت، یک جور نفس کشیدن است؛ فقط سکس نیست. نه این که سکس نیاز به فقط و نافقط داشته باشد، اما برای ما این در آغوش کشیدن تن یک همجنس، فقط سکس نیست. ما با این در آغوش کشیدن و به درون کشیدن و واکاویدن تنهای همجنس، هستیِ خودمان را دوباره درک میکنیم.